درباره وب

سلام.

از دوستانی که مایل به همکاری در وبلاگ رایگان فیلتاب هستند و توانایی قرار دادن مطالب رو در زمینه سینما و تلویزیون یا کتاب در وبلاگ قرار بدن درخواست همکاری میشود.
لطفا در صورت علاقه در زمینه همکاری ، با ایمیل زیر بهم اطلاع بدید.
Ranjbar.mehdi22@gmail.com

۱. حتما نظر بدین.
۲. اگه کتابی رو خواستین اینجا منتشر کنین, فیلتاب کاملا پشتیبانی میکنه.
۳. کتاب هایی نظیر ترجمه جلد چهارم نغمه یخ و آتش که پولی هستن رو نمیتونم رایگان بزارم, اصلا مشکل حقوقی داره. لطفا این رو ازم نخواین چون شرمنده تون میشم.
۴. اگه لینکی مشکل داره خواهشا خبرم کنین تا درستش کنم.
۵. اگه کسی میخواد از لینک های فیلتاب استفاده کنه, لازم نیست اجازه بگیره و خودتون ازش استفاده کنین ولی فقط ذکر منبع رو فراموش نکنین.
۶. هر کسی میخواد وبلاگ های هم رو لینک کنیم یا سایتش رو جزو دوستان فیلتاب قرار بدم, یه نظر بزاره تا لینکش کنم. (بخیل که نیستیم, والا)

بچه ها اگه کسی مایله کتابی رو ترجمه کنه لطفا خبرم بکنه. اگه توی تایپ و مخصوصا ویراستاری هم کس دیگه ای هست که مایل به همکاریه بازم خبرم کنه.

دوستان اگه کسی میخواد کتاب یا داستان کوتاهی رو بنویسه  و به صورت پست به پست به اسم خودش قرار بدم, برام به اون ایمیل بالا بصورت متن یا PDF یا هر شکل مرسوم دیگه ای بفرسته.
باعث افتخاره که داستان های کوتاهتون رو منتشر کنم.
جستجوی وب
موضوعات وب
لینک های مفید

فصل بیست و یکم  تسلیم 

 

 بدون اینکه حرف دیگری بزند رویم خیز برداشت و  شروع به لیسیدن خون از روی پوستم کرد از برخورد زبانش روی پوستم لرزیدم هر کجا که زبانش میخورد پوستم به گز گز می افتاد این خیلی بد بود خیلی خیلی اغوا کننده و تح.ریک آمیر!
زبان خیس و نرمش روی پوستم حرکت میکرد و من آن دهان گوشتی را روی لب هایم میخواستم  انگشتانم بشدت جمع شدند و ناخن هایم پوست دستم را زخمی کرد ولی دردش را متوجه نشدم سی.نه هایم تحریک شده بود  لنس سرش را کمی عقب کشید و متوجه آن شد خندید و انگشتش را روی  نوک یکی از سی.نه هایم گذاشت نفسم حبس شد و چشمانم را بستم صدای ناله ام ناخواسته از دهانم بیرون آمد  دستش را عقب کشید و دوباره مشغول نوشیدن خونم شد سعی کردم تمرکزم را به دست بیاورم ولی کار آسانی نبود  تنفسم نامنظم شد ران هایم را به هم فشار میدادم  میدانستم همان لحظه ممکن بود  به ارگا.سم برسم  به پیراهن لنس چنگ زدم سرش را بالا آورد  و به من نگاه کرد لنس را به سمت خود کشیدم  لبخند هوس انگیزی روی لب هایش بود تقریبا به گریه افتاده بودم  
"باید بهم بگی ازم چی می خوای مدیسون "
نالیدم 
"منو ببوس ..."
صدایم را نمیشناختم و هنوز کاملا حرف از دهانم خارج نشده بود که لبش روی دهانم بود 
خدای من این لذت نمیتوانست فقط برای یک بوسه باشد ناله ی بلندی از دهانم بیرون آمد و به پشتش چنگ زدم و  ناگهان از هم پاشیدم هرگز اتفاق نیوفتاده بود که با یک بوسه به این لذت برسم و این واقعا دردناک لذت بخش و غیر قابل تصور بود مزه ی دهانش چیزی نبود که هرگز آن را امتحان کرده باشم چیزی فرا تر از یک مزه ی فوق العاده !
 دستش را زیر لباس زیرم(شو.رت) روی بدنم کشید بخاطر خیسی اش لبخند زد   دستانش را برداشت و فورا لباسش را در آورد و  بوسه را شروع کرد چانه ام را بالا برد و گردن و سی.نه ام را بوسید کاملا به خود میپیچیدم  دستانش شروع به لمس پوستم کرد هر قسمت از پوستم را که لمس میکرد میلیون ها سلول زیر پوستم میرقصیدند
لبانش شکم و ران هایم را لمس کرد  همین حالا او را می خواستم 
نالیدم
"میخوامت..... الان ..."
صدایم میلرزید 
"هنوز نه .."
به بوسیدن و لمس پوستم ادامه داد  از دیدن عضلات سینه و شکمش لذت بیشتر و بیشتر میشد دستم را روی خالکوبی اش کشیدم  متوجه شدم که لرزید  دستانش شورتم را پاره کرد و روی زمین انداخت    دیگر تحمل نداشتم 
این بسیار دردناک بود هنوز هم قصد نداشت مرا به بهشت برساند کاملا برانگیخته شده بودم و نیاز داشتم که او را درونم حس کنم  دهانش را روی بدنم حس کردم  و به موهای بلوندش چنگ زدم  نرم بود و از میانشان نوعی رایحه ی غیر زمینی به مشامم میرسید کمرم را بالا کشیدم تا به دهانش فشار دهم  از شدت فشار تمام ماهیچه هایم منقبض شده بود سعی کردم بنشینم و او را مجبور کنم ولی با دستانش مرا گرفت و به آرامی روی تخت هل داد و به لمس بدنم ادامه داد  به گریه افتادم
"لطفا لنس خواهش می کنم همین حالا  میخوامت"
سرش را بالا آورد و با لذت نگاهم کرد با دیدن صورتش و لب های هوس انگیزش خودم را بالا کشیدم به چشمانم نگاه میکرد لبانش تکان خورد
"حالا؟؟"
سرم را تکان دادم
"لطفا!"
خودش را بالا کشید و با خشونت بین پاهایم قرار گرفت هر بار که مقیاس لذت را درجه بندی میکردم  با هر ضربه تمام مقیاسم تغییر میکرد هر لحظه لذت بیشتری را تجربه میکردم مگر امکان داشت اینهمه لذت در یک س.کس خلاصه شده باشد اگر اینطور بود تا ابد میتوانستم با او بخوابم .

 

صبح شده بود   هر دو برهنه در آغوش هم بودیم
من حس پرواز داشتم! سبک! مثل یک پر! هنوز هم از اوج به زمین نرسیده بودم  
"شبیه واقعیت نبود "
خندید 
"این برای منم تازگی داشت واقعا فوق العاده بود شیرینم "
تمام شب را با هم گزرانده بودیم آنقدر که احساس ضعف میکردم 
"بخاطر خونت انقدر برام لذت بخش بود یا خوابیدن با تو کلا اینطوریه؟"
لبخندش محو شد 
"فکر کنم قسمتی از هر دو تاش "
حرف را عوض کرد 
"تو باید یه چیزی بخوری فکر کنم حسابی ضعف کرده باشی "
"اینجا چیزی پیدا نمیشه خیلی وقته اینجا نبودم"
"به یکی از افرادم خبر دادم تا یه چیزایی برات بیاره "
"کی بهش گفتی؟چرا من متوجه نشدم؟ "
سرش را خم کرد و با حالت سرخوشانه و کودکانه ای زمزمه کرد 
"بعد از دفعه ی هفتم ضعف کرده بودی وقتی  رفتم  برات آب بیارم؟،اون موقع  بهش خبر دادم"
خندیدم 
از روی تخت بلند شد و مرا همراه خودش بلند کرد بسختی ایستادم  سرم گیج میرفت مرا نگه داشت و روی دستانش حمل کرد  و به آشپزخانه برد میز غذا چیده شده بود  بشدت احساس گرسنگی میکردم شروع به خوردن کردم فکورانه نگاهم میکرد 
"قبلا با رافائل خوابیده بودی درسته؟"
از سوال یکدفعه ایش به سرفه افتادم لیوان نوشیدنی را بدستم داد  یک نفس آن را نوشیدم  میترسیدم اگر حقیقت را بگویم برای رافائل مشکلی پیش بیاید ولی 
نمیتوانستم به او دروغ بگویم بهر حال او خونم را نوشیده بود و میفهمید دروغ میگویم
"آره خوابیدم "
"ویلیام چی با اونم...؟"
"آره فکر میکردم دوسش دارم "
"داشتی؟"
"داشتم ولی نمیدونم بخاطر خون بود یا ...."
"با خون آشام دیگه ای هم خوابیده بودی "
"فکر نکنم درست باشه این سوالارو ازم بپرسی"
جوری نگاهم کرد که یعنی فقط جوابش را بدهم 
"نه نخوابیدم "
"با یه انسان چی؟"
"من با هیچ انسانی نخوابیدم اولین کسی که باهاش خوابیدم ویلیام بود چرا این سوالارو میپرسی   "
"چرا هیچوقت با کسی نخوابیدی فکر میکردم انسان ها   از همون سن کم  دوست پسر دارن"
"فکر کنم خودت فهمیده باشی اتاقمو که دیدی چقدر چیزو شکستم هر بار که با کسی میخوابیدم هیجان زده میشدم  البته خیلی وقت بود که این اتفاق نیوفتاده بود ولی دیشب   با تو ...خدای من بودن با تو قابل مقایسه با اونای دیگه نبود اینهمه لذت چطور ممکنه، بعد از مدت ها کلی وسیله شکوندم  "
خندید 
"همون بهتر با هیچ انسانی نخوابیدی انسان ها فقط دنبال اون چیزی هستن که وسط پاهاته "
"و تو دنبال چی بودی؟"
"یه چیز خیلی بزرگتر "
مرموزانه نگاهم کرد 
"نگفتی چرا میپرسی؟"
"فقط میخواستم بدونم "
سرم را تکان دادم 
"نمی خوای بدونی من با چند نفر خوابیدم "
این را با حالت مسخره ای میگفت شاید سعی میکرد انسان گونه رفتار کند ولی کاملا ناموفق بود 
"فکر کنم اگه بخوام ازت بپرسم به یه هفته وقت نیاز داری تا لیستشونو بهم بدی "
خندید 
"نمیتونی حتی تصورش و بکنی که چقدر زیاد بودن "
"باور کن میتونم تصور کنم "
دوباره خندید دستش را زیر چانه اش گذاشت و آرنجش را روی میز قرار داد   و با لذت و با حالتی دوست داشتنی نگاهم کرد 
با بی حالی نالیدم 
"لطفا اینکارو نکن ...!"
با صدا خندید 
خب آن طوری که او نگاه میکرد باعث منقبض شدن عضلات شکمم میشد 
"تو تمام شب و با من بودی حتی اگه بخوای هم انقدر ضعیف شدی که فکر نکنم بتونی "
شانه هایم را با بیغیدی بالا انداختم 
"این چیزی نیست که بدنم بتونه درکش کنه اون نفهم ترین بدن دنیاست "
دوباره با صدای بلندی خندید !  . 


موضوعات مرتبط: مجموعه کتاب مدیس سانچز ، کتاب برده خون آشام ، مجموعه آثار مهین مقدسی فر
برچسب ها: رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز , عشق خون آشام , مهین مقدسی فر , رمان برده خون آشام

تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۷/۱۲/۰۱ | 9:50 | نویسنده : مهین مقدسی فر |