درباره وب

سلام.

از دوستانی که مایل به همکاری در وبلاگ رایگان فیلتاب هستند و توانایی قرار دادن مطالب رو در زمینه سینما و تلویزیون یا کتاب در وبلاگ قرار بدن درخواست همکاری میشود.
لطفا در صورت علاقه در زمینه همکاری ، با ایمیل زیر بهم اطلاع بدید.
Ranjbar.mehdi22@gmail.com

۱. حتما نظر بدین.
۲. اگه کتابی رو خواستین اینجا منتشر کنین, فیلتاب کاملا پشتیبانی میکنه.
۳. کتاب هایی نظیر ترجمه جلد چهارم نغمه یخ و آتش که پولی هستن رو نمیتونم رایگان بزارم, اصلا مشکل حقوقی داره. لطفا این رو ازم نخواین چون شرمنده تون میشم.
۴. اگه لینکی مشکل داره خواهشا خبرم کنین تا درستش کنم.
۵. اگه کسی میخواد از لینک های فیلتاب استفاده کنه, لازم نیست اجازه بگیره و خودتون ازش استفاده کنین ولی فقط ذکر منبع رو فراموش نکنین.
۶. هر کسی میخواد وبلاگ های هم رو لینک کنیم یا سایتش رو جزو دوستان فیلتاب قرار بدم, یه نظر بزاره تا لینکش کنم. (بخیل که نیستیم, والا)

بچه ها اگه کسی مایله کتابی رو ترجمه کنه لطفا خبرم بکنه. اگه توی تایپ و مخصوصا ویراستاری هم کس دیگه ای هست که مایل به همکاریه بازم خبرم کنه.

دوستان اگه کسی میخواد کتاب یا داستان کوتاهی رو بنویسه  و به صورت پست به پست به اسم خودش قرار بدم, برام به اون ایمیل بالا بصورت متن یا PDF یا هر شکل مرسوم دیگه ای بفرسته.
باعث افتخاره که داستان های کوتاهتون رو منتشر کنم.
جستجوی وب
موضوعات وب
لینک های مفید

اینبار خیلی محکم تر بود و بسیار دردناک ولی با تمام دردی که تحمل میکردم غریدم
"من نمیزارم اینکارو باهام بکنی نمیزارم منو تبدیل به یه خونخوار کثیف مثل خودت بکنی من مال هیچ کس نیستم  مخصوصا مال تو،  قاتلِ حروم زاده...." 
و مشت دیگری صورتم را لمس کرد لحظه ای حس کردم همین حالا بی هوش میشوم 
"واقعا نمی تونی دهنتو بسته نگه داری مگه نه؟ بهت گفتم از اون کلمه متنفرم،اگه نمی خوای صورت خوشگلتو از ریخت بندازم باید حرف گوش کن و مودب باشی فهمیدی؟"
مطمئن بودم صورتم کاملا از ریخت افتاده .
از لب و بینیم خون جاری بود درد تمام سرم را گرفته بود و  سرگیجه داشتم نگاهم به رافائل افتاد صورت او شبیه کسی بود که گریه میکرد  عوضیه شماره ی یک بار دیگر زبانش را روی نیش هایش کشید و بسمتم آمد میدانستم باز هم قصد نوشیدن خونم را دارد  ،نمیدانستم چرا آن نیش های ترسناکش را زیر آن  لثه های لعنتی اش نمیفرستاد .
سرش را خم کرد و بار دیگر خونم را با زبانش تمیز کرد ولی اینبار سرش را برنگرداند  سرم را عقب کشیدم ولی چانه ام را با دستش محکم نگه داشت و  به یک سمت متمایل کرد  از حالت چشم هایش میدانستم چه قصدی دارد زبانش را روی نیش هایش کشید  و نگاهش روی گردنم بود 
جیغ کشیدم
"نـه ....اینکارو نکن ...لطفا ..نه "
همینطور جیغ میزدم  که نیش هایش را در گردنم فرو کرد صدایم قطع شد  سعی کردم جیغ بکشم تنها کاری بود که می توانستم انجام بدهم ولی صدایی از گلویم بیرون نیامد
جریان خون که از رگ گردنم به دهان لنس جاری بود را حس میکردم صدایش آزار دهنده ترین صدای ممکن بود 
صدای عوضیه ی شماره ی دو  را شنیدم کاملا میلرزید 
"سرورم اون خیلی خون از دست داده  ممکنه اتفاقی براش بیفته"
حس خیلی بدی داشتم  مثل همان حسی که وقتی رافائل از خونم مینوشید داشتم  مثل سقوط از یک جای بلند !
لنس بالاخره خودش را عقب کشید گریه میکردم 
متوجه شدم زبانش را روی گردنم کشید تا زخمم بسته شود و جای زخم را با زبانش کاملا تمیز کرد .
زبانش را روی نیش هایش کشید و با چنان اخمی به رافائل نگاه کرد که تمام بدنم به لرزش افتاد  او واقعا ترسناک بود  با خونی که هنوز هم کنار لبش باقی مانده بود ترسناک تر هم بنظر میرسید 
دوباره به من نگاه کرد چیزی درونم فریاد میزد *نزدیک من نیا * ولی او دوباره به من نزدیک شد 
"باورم نمیشه برای تمام عمرم هر وقت که بخوام میتونم از خونت بنوشم  طعمش مثل فصل بهاره تازه و گرم و دلپذیر "
این امکان نداشت من حتی یک ثانیه هم نمی توانستم او را تحمل کنم و برای تمام عمرم برای او مثل یک دسر باشم مانند یک برده!، این تفکرات بسیار برایم دردناک بود !.
ناگهان کاری کرد که بیشتر مرا ترساند مچ دست خودش را گزید و به دهانم نزدیک کرد دهانم را با تمام قدرت بسته نگه داشتم سرم را عقب کشیدم میدانستم این چه معنی  میداد  من تا ابد به سمت او جذب میشدم او براحتی حتی بدون اینکه زحمتی به خود بدهد مرا اغوا میکرد و من هرگز نمی توانستم به او آسیبی برسانم  شاید حتی تاثیر خون بود که باعث شده بود من جان ویلیام و رافائل را به جان خودم ترجیح بدهم و بخاطر آن ها  رناتا را بسوزانم . و او سن بیشتری داشت و مطمئنا مرا بیشتر از رافائل به خود جذب میکرد نه ابدا نباید اجازه میدادم این بدتر از تمام درد هایی بود که امشب به من تقدیم کرده بود این برای من یک درد ابدی باقی میگذاشت یک نفرین که تا ابد برده ی او میشدم 
"تقلا نکن مدیسون خودت میدونی که خیلی راحتتر از اینا میتونم انجامش بدم "
همچنان دهانم را بسته نگه داشتم انگشتان  بزرگش را جلوی دهان و بینی ام گذاشت و محکم فشار داد سعی کردم نفس بکشم ولی هوا نبود سرم را عقب کشیدم  تا دستش را از دهانم بردارد ولی با دست دیگرش پشت سرم را محکم نگه داشت و به دهانم فشار بیشتری آورد 
"باورم نمیشه هر چیزی که ازت می خوام و باید بزور انجام بدم "
این را با تمام خشمش گفت
کاملا در حال خفه شدن بودم که  دستش را برداشت و مچش را که دوباره گزیده بود روی دهانم گذاشت برای کشیدن هوا درون ریه هایم دهانم را باز کردم ولی بجای هوا خون لنس بود که در دهانم میریخت سعی کردم دهانم را ببندم ولی به محض چشیدن طعم خونش انگار این من نبودم !،.....قسم می خورم مزه ی تمام میوه های تابستانه را با هم داشت بویش آنقدر قوی و مست کننده بود که نمیتوانستم از تند نفس کشیدن برای بوییدن بیشتر خونش جلوگیری کنم حتی خون رافائل هم به این خوبی نبود هیچ چیز قوی تر خوش طعم تر و خوشبو تر از این وجود نداشت کاملا مست و نعشه شده بودم دندانم را روی پوستش فشار دادم تا خون بیشتری بگیرم خونش مرا به خلسه ی عمیقی برده بود شبیه کسی که مقدار زیادی کوکایین مصرف کرده باشد  کاملا معتاد گونه خونش را میمکیدم انگار در خونش زندگی جریان داشت .
وقتی دستش را عقب کشید سر و لبانم به دنبال خونش به جلو حرکت کرد 
"طعم خوبی داره مگه نه؟ تو همین حالاشم یه خون آشام کوچولوی طمعکاری "
با حالت خبیثانه ای میخندید 
تازه متوجه اتفاقی که افتاده بود شدم با اینکار حکم بردگی ام را برای لنس امضا کرده بودم دیگر تا ابد نمی توانستم به او آسیب برسانم اصلا از این اتفاق راضی نبودم  با صدای بلندی شروع به گریه کردم  ولی ناگهان بیاد آوردم که رافائل درباره روند تبدیل شدن چه گفته بود لنس مقدار زیادی از خونم را نوشیده بود و از خون خودش به من داده بود و حالا کافی بود مرا بکشد تا تبدیل به خون آشام شوم با ترس و گریان به لنس نگاه کردم  لنس به سمتم آمد با ترس جیغ کشیدم
"نه ...نه لطفا ... من نمیخوام خون آشام بشم... نباید..نباید منو بکشی..."
لنس کمی از من فاصله گرفت
"گفتم که الان باهات کاری ندارم"
 به رافائل اشاره ای کرد ،رافائل بسمتم آمد و زنجیر دستانم را باز کرد به محض اینکه زنجیر باز شد روی زمین افتادم توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم قطعا بخاطر نعشگیه خون لنس بود درد کاملا رفته بود زخم هایم با سرعت غیر قابل باوری التیام یافته بود در صورتم هیچ دردی حس نمیکردم  رافائل شنلش را روی من انداخت قصد داشت مرا لمس کند 
با صدای تیره ای نالیدم
"دستت و  ازم بکش  لعنتی.."
همانجا در خودم جمع شدم بدون جادو اصلا قدرتی نداشتم و حتی اگر میتوانستم از جادو استفاده کنم از پس لنس بر نمیامدم .
حرکت کسی را کنارم حس کردم سرم را بالا نیاوردم ولی از بویش میدانستم که لنس است
دستش را روی شانه ام حس کردم  شمرده شمرده شروع به حرف زدن کرد
"الان لازم نیست به چیزی فکر کنی الان فقط اومدم تا ازت محافظت کنم  برو بالا تو یکی از اتاقا استراحت کن  و یه چیز دیگه باید بهت بگم حالا که از خونم نوشیدی اگه فرار کنی هر چقدر که طول بکشه می تونم پیدات کنم و قسم می خورم اگه فرار کنی میکشمت ،نه به راحتی ،انقدر آزارت میدم که التماس کنی تا جونتو بگیرم پس فکر فرار و از سرت بیرون کن نمی خوام بازم ببندمت اصلا نمی خوام بازم توی این وضع ببینمت قبلا بهت گفتم اصلا صبور نیستم پس سعی نکن میزان صبرمو بسنجی "
حرف هایش را نشنیده گرفتم و سعی کردم از روی زمین بلند شوم ولی توانش را نداشتم  بشدت سرگیجه داشتم و خونش مرا همچنان نعشه کرده بود .بدون اینکه بفهمم از زمین کنده شدم و با سرعتی باور نکردنی در یکی از اتاق های عمارت بودم وقتی ایستاد تازه متوجه شدم که او ،لنس است سعی کردم نگاهش نکنم ولی نمیشد نگاهم به گردنش افتاد قسمتی از یک خالکوبی دیده میشد ولی نمیتوانستم حدس بزنم چه خالکوبی می توانست باشد  ،مرا آرام روی تخت گذاشت ولی دستانش را از دورم بر نداشت سعی کردم در خودم جمع شوم تا متوجه شود از لمس پوستم توسط او راضی نیستم با حالت عجیبی نگاهم میکرد جوری که فکر میکردم شاید چیز شگفت انگیزی روی صورتم باشد با همان حالت عجیب زمزمه کرد 
"از گریه کردن بدم میاد مدیسون لطفا گریه نکن "
تازه متوجه شدم که هنوز هم در حال اشک ریختن هستم 
از اینکه اینگونه با من حرف زده بود متعجب شدم .شنل رافائل را از روی شانه ام برداشت کاملا برهنه در اختیارش بودم ولی میتوانستم حس کنم که هنوز خونش بطور کامل مرا تسخیر نکرده است چون دستانم را دور خودم جمع کردم ولی علارقم فکری که میکردم ملافه ی سفید را رویم کشید
"بهتره قبل از اینکه بخوابی بری حمام ،بوی خونت کل بدنت و گرفته ممکنه یکی از افرادم نتونه خودش و کنترل کنه، و من نمی خوام یکی دیگه از افرادم بمیره "
این را با لحن خنده داری گفت 
جوری گفته بود که انگار من می توانستم هر کسی را که بخواهم از بین ببرم .میدانستم اگر چیزی بگویم باز هم کتک خواهم خورد ولی با صدایی که میلرزید زمزمه کردم
"فکر کنم تنها کسی که تا آخر عمرم قصد کشتنش و دارم فقط تویی "
منتظر مشتش بودم ولی لبخند زد 
"درکت میکنم منم تو همچین موقعیتی بودم سال ها صبر کردم تا انتقامم و بگیرم و الان به اون قدرت رسیدم مطمئنم توام به اون قدرت میرسی که از من انتقام بگیری ولی امیدوارم تا اون وقت بفهمی که من دشمنت نیستم "
باورم نمیشد آنقدر با آرامش حرف میزد با ابرو هایی بالا رفته نگاهش کردم او همان کسی نبود که چند دقیقه ی پیش صورتم را متلاشی کرد ؟و نیش های درازش را در گردنم فرو کرده بود ؟ شاید بخاطر این بود که خونش را نوشیده بودم، رافائل گفته بود که  نوشیدن خون باعث احساسات دو طرفه میشد 
"تو پدرو مادرم و کشتی چطور فکر کنم که دشمنم نیستی تو میخوای منو مثل یه برده برای خودت نگه داری  خودت فکر میکنی باید چطور فکر کنم "
آرام خندید صدای خنده اش باعث شد چشمانم را ببندم و نفسم را در سی.نه نگه دارم ،زیبا و آهنگین میخندید 
"تو برده ی من نمیشی شیرینم تو فقط بهم کمک میکنی ساحره های قاتل و شکار کنم "
"میشه به من نگی شیرینم هر بار که اینومیگی فکر میکنم که منو مثل یه فلن(Flanنوعی دسر خوشمزه مکزیکی)میبینی "
خندید
"تشبیه خوبیه ،دقیقا تورو همونطور میبینم شیرین و کاراملی "
به لب هایم نگاه کرد سعی کردم مسیر صحبت را عوض کنم
"اصلا چرا باید ساحره ها رو بکشی ؟"
صورتَش جدی شد
"من ساحره هارو نمیکشم مدیسون ،من فقط ساحره هایی که خون آشام هارو میکشن شکار میکنم یا با من پیمان میبندن که دیگه خون آشامی رو نکشن یا میمیرن"
"اصلا چرا باید اینکارو انجام بدی؟"
دکمه ی بالای پیراهنش را باز کرد این  رفتاری انسان گونه بود شبیه انسان ها گویا احساس خفگی میکرد 
"دلیلش خیلی شخصیه مدیسون ولی اگه بخوای بطور کلی به قضیه نگاه کنی یکی باید این کارو انجام بده وگرنه اونا یکی یکی همه ی مارو میکشن "
موهایم را از روی صورتم کنار زد و نامه ی مادر بزرگم را از جیب شلوار آرمانی اش بیرون آورد نامه را بدستم داد  نگاهم دوباره روی گردن و قسمتی از سین.ه اش که بخاطر باز کردن دکمه ی بالای لباسش بیشتر در دید قرار گرفته بود برگشت  آن خالکوبی بیشتر دیده میشد حالا میتوانستم بفهمم انگار طرحی از یک انسان است ولی فقط میتوانستم موهایش را ببینم  .لنس سرش را پایین گرفت تا به جایی که نگاه میکردم نگاه کند با دیدن اینکه توجهم به خالکوبی اش جلب شده پیراهنش را کاملا در آورد و به خالکوبی اشاره کرد
"اینو میخوای ببینی؟ از این به بعد هر چیزی که میخوای کافیه فقط بهم بگی"
بی توجه به حرفی که زد  نگاهم روی خالکوبی اش ماند  روی قسمتی از سینه و گردن مردانه اش  صورت یک زن را می توانستم ببینم  زن موهای بلند و صافی داشت و قسمتی از موهایش روی صورت مثلثی شکلَش جاری بود چشمانش درشت و بسیار خوش حالت بود  لبهای پرش درست به لنس شباهت داشت .ناخواسته دستم را روی قسمتی از موهای زن که روی صورتش بود کشیدم شاید می خواستم موهایش را از صورتش کنار بزنم و آن فقط پوست سینه ی لنس بود با برخورد انگشتانم به پوستش کمی لرزید  و بسرعت کمی از من فاصله گرفت و غرید
"نمیدونم این چیز لعنتی چیه توی تو ولی بدجوری داره عصبیم میکنه،........ به یه نفر میگم وسایلتو بیاره "
چی؟کار بدی کرده بودم؟
بسرعت از اتاق بیرون رفت نفسم را با صدا بیرون دادم و تازه متوجه شدم چندین دقیقه بود که به آرامی با او حرف زدم حتی آن مدت فراموش کرده بودم که او قاتل خانواده ام است او با من کاری میکرد ،یا این تاثیر خون  بود که وقتی نزدیکم بود همه چیز را فراموش میکردم  اصلا معنی رفتارش چه میتوانست باشد  باید اعتراف میکردم او اصلا طوری نبود که در ذهنم تجسم میکردم نمیدانستم این فکر خودم بود و یا تاثییر خون که دیگر مثل قبل از او متنفر نبودم بیاد خواب آخری که دیده بودم افتادم من خون آشام شده بودم و خون ایزاک را خشکاندم پس این هم خواب نبود قسمتی از آینده بود که دیده بودم پس قطعا تبدیل به یک خوناشام بیرحم میشدم ،نه ! من میتوانستم آینده را تغییر بدهم مثل چند باری که اینکار را کرده بودم باید این افکار منفی را از خود دور میکردم فعلا مشکلات مهم تری داشتم و البته باید جذب شدن به لنس را هم به لیست بلند بالای مشکلاتم اضافه کنم 

 


موضوعات مرتبط: مجموعه کتاب مدیس سانچز ، کتاب برده خون آشام ، مجموعه آثار مهین مقدسی فر
برچسب ها: رمان برده خون آشام جلد دوم مجموعه مدیس سانچز , عشق خون آشام , مهین مقدسی فر , رمان برده خون آشام

تاريخ : شنبه ۱۳۹۷/۱۱/۱۳ | 12:34 | نویسنده : مهین مقدسی فر |